یک شنبه 13 مهر 1393
ن : sara&sahar

دوستان سلام!قراره ادرس ولمو تغییر بدم یعنی حذفش کنم.ادرسش رو مینویسم:anybodywantswar.loxblog.com




سه شنبه 17 تير 1393
ن : sara&sahar

5---

-ادامه ي داستان 5-

هانا در حالي كه آنياي كوچك را به آغوش كشيده بود اشك ميريخت.آنا در كنار او به همراه خواهر باردارش.سلن نشسته بود.سلن1ماهه بود.خانواده همه آنجا حضور داشتند وبه هانا تبريك ميگفتند.ولي ناگاه هانا از جايش بلند شدوگفت:لطفا براي چند دقيقه به من گوش كنيد.من قرباني روحي يك اتفاق بودم كه حالا 10ماهي از وقوعش ميگذرد.اتفاقي كه نه تنها زندگي من بلكه همسر بيهمتايم.دوست صميمي ام و سرنوشت يك كودك را بهم زد.گرچه دوست ندارم آن واقعه را دوباره به خاطر بياورم ولي بايد گفت.حدود10ماه پيش من تحت فشار بودم از چندلحاظ.در هرحال اين كودك بينوا به من تعلق ندارد...        

وقتي سخنراني 37دقيقه اي هانا تمام شد صداي دست زدن سالن را پر كرد.درهمين حال جك كه اشك ميريخت باگل رزي به طرف هانا دويد.هانا اول فاصله گرفت ولي كمكم بهم نزديك شدند.لبهاي هانا روي لبهاي جك قرار گرفت وشادي تالار رافراگرفت.

------------------------------------------------------------------------------------------------پايان اين داستان-----




چهار شنبه 11 تير 1393
ن : sara&sahar

5

داستان4

-اتفاق-

در باز بود و آنا داشت صورت جك پيدا شد.

-حتي حقش رو هم نداشتي آقاي دشفوط.جك دشفوط!

-چيرو؟آنا قبول كن...كه..كارش اشتباه بوده.......

-در اين صورت تو بايد يه زن باردار رو شكنجه ميكردي؟شرم آوره!

-ببين!اين موضوعيه بين من و هانا.....

-ببند دهنتو!من مشاور شهرم!طبق قانون شما 2راه داريد:

1-طلاق از هانا و پرداخت مخارجش

2-اقامت به تركيه وپرداخت 2برابر مهريه ي معين شده ي هانا

تفهيم شد آقا؟

-ب...له....

-خوبه.تا 25ماه.در ضمن جرمتون با .....با.......ولش كن!

وآنا از خانه خارج شد.

1/5ماه بعد----------------------------------------------

كودك هانا بدنيا اومده بود.........................ادامه دارد..................




دو شنبه 2 تير 1393
ن : sara&sahar

4

داستان3

-تولد-

داگلاس تاحالا غمگين براي جين بودولي مادر جين ومادر خودش باكمك آنا دختر خوبي برگزيذه بودند تا داگلاس

با اون آشنا بشه وهمينم شد.راستي ديروز ويليام خودشو براي ذيذن سلن كشت!ميپرسيد چطوري؟اينطوري:

"سلن و آنا توي باغ سلطنتي قدم ميزدن كه يهو يه صدايي گفت:"سلن!چيدن اين همه گل خاردار آسون نبود

ولي..."سلن حرف اونو قطع كردوگفت:"عشق من ارزششو داره!نه؟"

-بله!

-مري  هم كه بهآنها پيوسته بود به كمك ويليام رفت تا در حمل رزهاي تيغدار تنها نباشددهانش از تعجب باز

مانده بود.

سلن مشغول صحبت با آنا شد.سزانجام ويليام از آنا اجازا خواست لحظه اي با سلن تنها باشد.وقتي آنا رفت

ويلي لبان سلن را با تمام عشقش بوسيد و ان شب پيوندي آسماني در گرفت و به تندفيلد نما و ارزش

بيشتري بخشيد.

2سال بعد--------------------------------------------------------------------------------------------------------
2سال از ازدواج سلن و ويلي{ويليام}ميگذشت.سلن با موافقت ويلي باردار شده بود.7ماهه!

آنا هم هنوز به ازدواج با برايان فكر ميكردوگرچه برايان بي نقص بود!

هانا وجك تصميمي براي بارداري هانا نداشتند.ولي ناگهان اتفاقي اوقات جك را سخت بهم ريخت!چه

اتفاقي؟

بله! كم كم اوضاع جسمي وبدني هانا بهم ميريخت.سرانجام پس از5ماه بيقراري او جك به شكم ورم كرده

اش مشكوك شده بود كه بدون اطلاع هانا پزشكي را به دربار سلطنتي احظار كرد تا ببيند چرا اينقدر حال و

روز هانا نابسامان است!سرانجام وقتي دكتر در حال معاينه ي دردناك هانا بود  جيغ بلندو

غليظي سكوت حاكم بر فضا را سخت شكست.اين صداي وحشتناك از هانا بود كه درحال زجه زدن انجام

داد.به همين خاطر جك سريع لبان هانا را بوسيد وبه او گفت:"طاقت بيار عشق من!تو با خودت چيكار كردي؟"

وسكوت برقرارشدو شب سپري...

2ماه بعد-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

هانا گريه كنان به اتاق آنا رفت ودر حالي كه اشك ميريخت به او گفت:"من چيكار كردم؟آنا!كمكم

كن!توروخدا!اين بچه ي نحصي مكه تو شكممه اشتباهيه!باور كن.من با جك چيكار كردم؟واي!

- چي شده هانا؟واي!چرا از شيكمت خون مياد؟چقدر ورم كرده!تو بارداري!!!؟چرا اينو من الان بايد بفهمم؟

-نميدونم دردم بيشتر از حدشه!جك كتكم زد...

-اوه!پسره ي حروم زاذه!به چه حقي تورو زد؟چجوري...

-نمي دونم چي شد.فقط به خاطر اينكه ناگهاني باردار شدم!گناهي نداره من تقصير كارم!

وهانا همه چيزرو براي آنا تعريف كرد حتي ماجراي چجوري باردارشدنشو!

وآنا هانا رو به مطب بزد وخودش راهي خانه ي هاناي بيچاره.با دستانش محكم در خانه را كوبيد.وقتي در باز

شدو صورتي كه حيف صاحبش جك بود آنرا باز كرد....

                                                                   ادامه دارد...

 




دو شنبه 26 خرداد 1393
ن : sara&sahar

اطلاعيه ي مهم!

دخترا چطور بود؟

از شماره ي 1بخونين نه 3!




دو شنبه 26 خرداد 1393
ن : sara&sahar

3

داگلاس بيچاره




دو شنبه 26 خرداد 1393
ن : sara&sahar

2

داستان 2

-غم بزرگ-

تينيا از ازدواج با ديويد خوشحال بود وراضي!{البته اكثرا آدما پشيمون ميشن!!!!}

اليندا وجرج كه 3سال بود ازدواج كرده بودندوبچه دار نمي شدند حالا به آرزويشان رسيده اند.اليندا 4ماهه

است.جرج از1سال پيش اسمي براي كودكش پيدا كرد.اگر دختر بود:اشلي واگر پسر بود:جيمز

درهر حال حالا ليدي جانسنمن وهاك نيز ازدواج كرده اندو1ماه نگذشته ليدي جانسمن حامله است.

سوزانا واريك كه در كاخ ماندندو2كودك به نام هاي ايميلي و آنسل دارند.

ولي يك اتفاق بد زندگي اهالي تندفيلد را كنفيكون كرد.مي پرسيد آن اتفاق تلخ چه بود؟بله از دست دادن يك

فرد مهم!ولي او كيست؟او جين دختر زيباي عمارت بود.در واقع اهميت او به دليل زيبايي اش نبود بلكه او در

يك مدرسه ي فقيرانه در شرق به كودكان فقيرومعلول درس مي داد واين سخت بود كه آن كودكان را براي

هميشه تنها بگذارد.بيچاره داگلاس وقتي ميفهميد كسي كه بااو عقد بوده روحش ميميرد.

همه سعي ميكردند در كاخ اين موضوع را از داگلاس 30ساله پنهان كنندولي سرانجام اوفهميد.به گوشه اي 

رفت حسابي با خدا صحبت كرد كه چرا جين؟چرا او؟

آنا كه در پشت داكلاس ايستاده بود به او گفت:داگلاس!مي تونم چندلحظه وقتتو بگيرم؟داگلاس گفت:

خدا جونمو ازم گرفت آنا!جين زندگي من بود.وآنا با مكث كفت:من مي فهمم...ولي داگلاس حرفشو قطع

كردوگفت:شنبه رفته بود خريد.3تا تيكه لباس براي آينده ي بچه ي نداشتمون خريدوبعد هم يه شال گردن

آبي براش بافت.تو بودي چجوري دوري عشقتو تا ابد تحمل ميكردي؟ها؟

آنا اشك هاي الماس مانندشو از روي گونه هاش پاك كردوگفت:ببين تو واقعا حق داري ولي بايد خودتو

سربلند از سختي هاي زندگي بيرون بياري.ببين روح جين اينجاس فقط جسمش رفته!اون هنوز كنارته!

مطمئن باش هميشه باتوئه!تو اونو نمي بيني ولي اون تورو خوب مي بينه!داگلاس!من يقين دارم كه مرگ

عزيزانمون نبايد مارو از ترقي بازداره ونذاره پيشرفت كنيم!الان جين منتظره كه تو بلند بشي وبه همه بگي

كه ميخواي زندگي كني!داگلاس به خودت بيا!انگار كه حرفاي آنا روي داگلاس اثر گذاشته بود.از آنا تشكر

كردو تا خوشبختي رفت.



جمعه 23 خرداد 1393
ن : sara&sahar

1

شروع داستان اول

عنوان:شروع آشنايي

سلن عرق روي پيشاني اش را جمع كرد و به دنبال چمدان ها رفت.آنا هم به اودر حمل چمدانها كمك كرد.

طبق دستور گارد سلطنتي خانواده ي آنها به سفر مي رفتند.اليزا خطاب به جين گفت:خوب نيست كه جايي

بشينيم وكمك نكنيم!سلن هم درپاسخ گفت:تو از كي گله ميكني؟بسه جنگاي مسخره!آنا هم باسكوت به

آنها طعنه مي زد.مادر هم داشت به درشكه چي سركوفت ميزد.جين داشت ماليات هاي سه سال پيش را

ميشمرد.سه دلار اضافه شده بود!مري كه دختر خاله ي آناوسلن بود گفت:خاله اليوت اين درشكه چي ي

بي چاره را زجر ميدهد!سان هم چشم غره اي به او رفت كه يعني دهنت را ببند!راستي آنا نگين تندفيلد بود.

الساي ساده پوش وارد تالار ميزباني شد ودست ديويدجوان را به آرامي گرفت.دستانش به نظر السا خيلي

گرم مي آمد.دكستر هم كه عاشق السا بود در دل حرص ميخورد.السا به ديويد گفت:السا بي نظير نيست؟

ديويد سرش را تكان دادوگفت:الساهم بي نقص است!السا از او جدا شد وبه بانو هاي

جوان.مري.ايميلياوركسي پيوست.دكستر به سوي ديويد رفت وبه اوگفت:اينقدر هيز نباش!ديويد به اوگفت:

نيستم ونخواهم بود!از همين رو جنگ بين آنها در گرفت.دكستر عصبي بود به همين خاطر ضربه ي محكمي

به پيشاني ديويد زد.واي!پيشاني او ميزبان خوني شد.به طوري كه همه ي دختران جواني كه آنجا بودند اورا

دوره كردند.تينيا دختر 17ساله ي عمارت به سوي ديويد دويدودر حالي كه پارچه اي را از درون پيراهنش

بيرون آورد وبا سطل آبي كه در دست داشت پيشاني اورا كاملا ضدعفوني كرد ودستمال را روي سرش

بست.مثل اينكه او بيهوش بود.سر ديويد تا مدت ها روي پاي تينيا بود.تينيا به ديويد به خواب رفته گفت:

مردجوان پاشو!هنوز اون پسره هيچه!وبعد پيشاني ديويد رابوسيد.همين كار او موجب بهوش آمدن ديويد 

شد.ديويد كم كم اراده اش را بدست آورد وسرش را بلند كرد.بعد تينيا همه چيزرا براي تعريف كردوگفت:

دكستر عادتشه!چون عاشق الساس عليهش تعصب نشون ميده.ديويد گفت:تو بايد تينيا باشي!نه؟

تينيا سرش را تكان داد و آنها لبان هم را بوسيدند.



چهار شنبه 21 خرداد 1393
ن : sara&sahar

سلنويولت-29سالهآنا-نگين عمارت.معشوقه ي برايان.

 

 

 




چهار شنبه 21 خرداد 1393
ن : sara&sahar

فيليپس:26ساله.ساكن در تندفيلد.عاشق استلاي 20ساله

.تام:21ساله.عاشق فلوراي 17ساله.

فرناندو:31ساله.عاشق اليزاي 27ساله.

چارلي:19ساله.عاشق ركسي 16ساله. 

داگلاس:29ساله.عاشق جين 20ساله.

جان:18ساله.عاشق شوركاناي خدمتكار 18ساله.

انجو:38ساله.عاشق مري 21ساله.

ويليام:30ساله.عاشق سلن22ساله.

دكستر:27ساله.عاشق الساي 19ساله.

و...

 

 

 




صفحه قبل 1 2 صفحه بعد


تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان الين ها-رازي ناگفته... و آدرس elinsstory.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.